این جمله رو باید با آب طلا نوشت
دوست داشتن کسی که
هیچوقت
هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد !
(ویسلاوا شیمبورسکا)
امتحان گواهینامه که داشتم سرهنگ پرسيد: دورزدن كجاممنوعه؟ گفتم توعالم رفاقت... لبخندزدوگفت:پياده شوقبولي...؛هفته جهانی "رفاقت" فرخنده باد. بفرست برای اونهایی که تو زندگيت با ارزشند. من که فرستادم.
به سلامتی رفیقایی که سر قرار گوشی هاشون رو سایلنت نمیکنن
سلامتی رفیقایی که روز قیامت فقط زمین ازشون شاکیه اونم بخاطر سنگینی مرامشون
به سلامتی رفیقی که وقتی میاد سر خاکم نمیتونم پاش وایستم
به سلامتی رفیقی که وقتی بهش میگی دلم گرفته بیا بریم بیرون فقط یه کلمه میگه ساعت چند؟
بدجور گدای عشقتیم رفیق...
میان بودن و خواستن فاصله ایست ...
وقت هایی هست که کسی را با تمام وجود می خواهی.....
حتی به خاطرش نفس میکشی...
زندگی میکنی...
دنیا برایت زیبا می شوداما....
بودنت در کنارش جایز نیست .....
و این خواستن همان آرزو و یا رویایی اشتباه است...
آنجایی که او حتی ذره ای از حس تو نمی داند...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه رابــــطه 3 نفرس!
کنار چه کسي سر بر بالشت ميگذاري
با لالايي چه کسي به خواب ميروي
اين عذاب رهايم نميکند....
ايا لحظه اي به ياد من فراموش شده ميوفتي
ذهنت ثانيه اي به سمت من راه کج ميکند؟؟
عزيز نازنينم اينجا کسي بيتاب و بيقرار نبودنت است
کسي که همه اميدش به ديدار گاه و بيگاه توست
کسي که مدام به خود تلقين ميکند ارامش و صبوري را ....
همه ميگويند
من بيخيال و خودخواهم که از دوريت زنده ام و نفس ميکشم
اما کسي چه ميداند اين نفس مرگ تدريجي من است......
مهربانم
من در نبودت يک مرده ام که نفس ميکشد همين ....
بازگرد به سوي تنهايي هايم
که اغوشم همیشه برایت باز است.....
ساعتها زیر دوش می نشینی به کاشی های
حمام خیره می شوی غذایت را سرد می خوری
ناهارها نصفه شب ، صبحانه را شام!
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند ، همه را قیچی می زنی!
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی
و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی!
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد!
تنهـــــــــــــــائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست.
بزرگ شديم و فهميديم كه دارو آبميوه نبود!
بزرگ شديم و فهميديم بابابزرگ ديگر هيچگاه باز نخواهد گشت، آنطور كه مادر گفته بود!
بزرگ شديم و فهميديم چيزهايی ترسناك تر از تاريكی هم هست...
بزرگ شديم...(بقیه در ادامه مطلب)
به لیلی گفتند: از "مجنونت" چه خبر؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گفت : هیس!... من با "فرهاد" شمالم..!
تاريخ تولدت مهم نيست، تاريخ تبلورت مهمه،
اهل كجا بودنت مهم نيست، اهل و بجا بودنت مهمه،
منطقه زندگيت مهم نيست، منطق زندگيت مهمه،
و دورود بر دوستايي كه
دعا دارند و ادعا ندارند،
نيايش دارند و نمايش ندارند،
حيا دارند و ريا ندارند،
رسم دارند و اسم ندارند
به سلامتی دختری که خنده و شوخی ها و لوس بازی هاش ...
فقـــــــــــــط واسه عشـــــــــقشه
با پسر غریبه شوخی نمیکنه ،نمیخنده ...
میدونه عشقش اذیت میشه با این کـار
ﻋﻤﯿﻖﺗﺮﯾﻦ ﺣﺲِ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ
ﺍﯾﻦﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﺍﯾﻦﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ،
ﺳﻬﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭُ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ
ﺍﯾﻦﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩِ ﻋﺸﻘﺖ ، ﺣﺘﺎ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝِ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺖ ﻧﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲِ ﺩﯾﮕﺮ...
ﻫﻤﯿﻦﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ،
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭد ﻭ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﺖ ﺗﻨﮓ میشود ،
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺗﻌﻬﺪ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﺑﺸﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﮐﺎﻏﺬ یا نشود !!
اصلا نمی گویم بشود یا نشود !
می گویم از ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻏﺬﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻧﻤﺎﻧﺪﻧﺪ !
ﻋﺸﻖ ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺷﺪ
اصلش ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕری ﺳﻨﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ
ﺗﻮﯼ ﺩﻝِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
ﺩﺭﺳﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ
از خواستن
ﺟﺎﯾﯽ میان ﻗﻠﺐِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
عشق به دنبال هیچ بهانه ای نیست.....
ناگهان برقلبت هجوم می آورد.....
شاید گاهی خودت هم ندانی که چرا او را دوستش داری......
نگاهش.....لبخندش....حرف هایش......
همین ها کافیست که اسیرش شوی.....
هیچ نیازی به او نداری.....
اما نمیدانی چرا دلت میخواهد که باشد....بماند....و شاید هم کمی نزدیک تر شوید....
اما می ایستی....میترسی.....و خودت را انکار میکنی.....
و گه گاهی هم او را .....
نمیخواهی که دیگر هیچ کسی فکرت را درگیر کند.....
از شکست میترسی.....از همین آدم ِ ناشناخته ای که هیچ نیازی به او نداری.....
دیگر نگاه نمیکنی.....
نگاه ها انرژی های ناشناخته ای دارند....
سردرگمت میکنند.....
سرت را پایین خواهی انداخت.....
حواست را پرت خواهی کرد.....
تصمیم میگیری به گوش هایت اعتماد کنی.....
و شاید دلت میخواهد که او اسمت را صدا بزند......
همان گونه ای که دلت میخواست.....
و چقدر در دلت خواهی گفت که ایکاش او پایبندِ احساسش بماند.....
"یاسمن جعفرآقائی"